۵ دی ۱۳۸۸

فقط به قول همان آقا......





هنگامی که خورشید را در زمین سر بریدند....

۲۷ آذر ۱۳۸۸

درد تو...کاش میدانستی میدانم... که میفهممت...که اشکها یم چه قدر واقعی است....که تف به هرچه....
لعنتی چرا تنها می مانی؟ چرا زجر هایت را ؟ ای کاش می دانستی.....ای کاش

۲۵ آذر ۱۳۸۸

من میگم مویینگی این نا امیدی هم قابل بررسیه!یادم باشه بچه های حلی رو دیدم پیشنهاد بدم حتما...!!

انگار کن که نیستم ....که نخواهم بود؟
تو را برای خاطر...تو را برای خاطر...امروز دقیقا25/9/88 فراموش نمیکنم که در یک روز دور برگردم....خیره بشم به این خط ها .... قسم میخورم ....

۲۲ آذر ۱۳۸۸

روی تخت کتاب جلومه...کتاب رو هول می دم که راحتتر بخونمش....کتاب آروم میره جلو و میخوره به یه چیز دیگه....این لحظه طولانیه....کش میاد...پرت میشم به جایی میان خودآگاه و ناخود آگاهم....این همه وقت منتظر یه کتاب بوده که راهشو سد کنه که یادم بیاد و همون جا یادم بره....چند وقته ندیدمش؟....
*امروز رو دیوار یه شعری بود که خوندمش قشنگ بود زیاد...مثله جمله فروغ....

"در کوچه باد می آید...این ابتدای ویرانی است...."

* انیشتن یه قانونی کشف کرد که فهمیدنش تاوان داره....سخت....سنگین...نسبیت....

۲۵ آبان ۱۳۸۸

عصبانی از تمام زمان....اسمتو میارمو بعدش....نه نمیزارم ....نمیگم حرفی رو که از ذهنم میگذره....به خاطر دوستیت...به خاطر اعتمادم!
میگم هنوز زوده....صبر میکنم...

*دلشوره دارم ...گفتنش چیزی رو کم نمیکنه!
*یادم باشه شعرشو بنویسم اینجا

۱۹ آبان ۱۳۸۸

بعد میخوای یکی بزنتت...محکم...ممتد...اونقد که از هوش بری....که گریت نیاد ....که اشک از سرت بپره....


*بهترین وازه ی اینروزهایم خستگی ست....
*گرچه گاهی با هم خیلی خوب نیستیم ولی دوستون دارم ...

۷ آبان ۱۳۸۸

این لحظه...

من .... تو را برای خدا....و دقیقا همین کلمه...ای کاش بودی


تولدت مبارک....

۶ آبان ۱۳۸۸

منه...

آقا اینایی که این جماعت بهش می گن درد از قد من زده بالا ...خیلیم بالا...